سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حق سنگین است اما گوارا ، و باطل سبک لیکن در کام چون سنگ خارا . [نهج البلاغه]

جوشش

 
 
آغازی بر یک پایان!!(دوشنبه 85 دی 11 ساعت 12:41 صبح )

بنام حضرت دوست  که هر چه هست  از   اوست!!

 

آسمان ابری نه آسمان  تاریک و ابری  اونم از  ابرهای  سیاه و خفن که میخوان شروع کنند به  گریه کردن نه! به باریدن  و شیون کردن و سر خودشون زدن و رعد برقی هم در کار نیست ........

این آسمون که گفتم مثل همون دل بی قرار و آماده ریزشه من خونه خرابه !!

مثل تیم ملی که با گل الکی که خورد شیرازش پاشید  منم  همونم قبل از  از هم پاشیدن ........

ترس تمام وجودم رو گرفته .......................... شایدم ترس نیست میشه گفت یاس .....

نه همون ترسه ...ترس از آینده.................

خشم از گذشته ...بی اراده بی تحمل......

با هر تلنگری که از دور ور یا میخورم  مثل دریا متلاطم میشم .........(تلاطم رو نوشته بودم طلاتم دیدم موجا برعکس میرن میان نگاه کردم عیب تو همون ط و ت بود)

غرٌان و بی رحم ........آماده برای دریدن و بلعیدن یک کشتی اقیانوس پیمای نفت کش (امیدوارم مقیاس کشتی رو خوب گفته باشم.......«نه مثل اینکه دست به طنزم هنوز خوبه !! الهی شکر که حداقل وقتی تو آینه نگاه میکنم میخندم ! میخوام یه آینه سوار کنم جلوی خودم تا غم و غصه رو از یاد ببرم.»)

کاشکی اون پرانتز ادامه داشت!!

از اون فضای سیاه در آورد من رو !!

خدایا بعضی موقع ها ازت بدم میاد .........

بعدش میگم تقصیر اون  خدای بنده(!!) (( نه اینکه من بنده خدام ایشون میشن خدای بنده!!)) چیه ..تو بی عرضه ایی که هی واسه خودت مشکل درست میکنی ....

یکی میاد یه گره درست  کنه تو زندگیت کمکش میکنی بجا که نذاری !!(که البته از قضیه کمک به دیگران میشه این امر رو یعنی کمک به دیگران جهتگره زدن و چاله درست کردن تو زندگی میشه از این نقص بعنوان یک ارزش یاد کرد... من مرده همین کمکها هستم به خداوندی خدا قسم!!)

بعدش  میبینم نه راستکی تقصیر خدای بنده نبوده  که  هرچه هست از همون بنده است در این مواقع میگم خدا ببخشید چقدر شما باحالید ............نه خدایی نمیدونید خدا چقدر با حاله.......همین نوشته رو ببینید وقتی از خودم نوشتم اونقدر مشمئزه کننده  بود نوشته که خودم خواستم ننویسم ولی همین که اسم خدا رو آوردم یهو یه آرامشی اومد تو دلم نگو ......

الانی مثل یه آسمون بهاری بعد بارونم با این تفاوت که  از بارون سیاه  خبری نیست و  خود خدا مرحمت فرمودند یه حالی عطا نمودند به ما عین اینکه با شلنگ آب پاش آب میدی به گلی بعد ظهر ها مثل همون ........

خدایا دوست دارم شما رو ........

نمیتونم بگم دوست دارم تو رو ........... نه اینکه زشته .....هرچند میدونم آدم هرچی بی تکلفتر باشه  پیش شما عزیزه .اما اینقدر خوبید شما که من (( پیش شما باید بگم ما ولی اینقدر ضایع هستم به اندازه  نیم من یا ربع من هم نمیشم پس اجازه میخوام بگم من یا نیم من یا ربع من یا یه مولکول من یه اتم من یه الکترون من یا اصلا یه کوارک من نه نه اصلا هیچی هیچی هیچی ))

اما اینقدر خوبید شما که (       ) نمیتونم تو صدات کنم .......

الهی و ربی و سیدی و مولای من لی غیرک

یا غایت آمال العارفین یا غیاث المستغیثین  یا حبیب قلوب الصادقین  یا اله العالمین......

یا سریع الرضا (یکی از بهترین بهترین و بهترین فراز دعای کمیل همین لفظ یا سریع الرضا است ...) اغفر لمن لا یملک الا  الدعا..ارحم من راس ماله الرجاء و سلاحه البکاء

 (همون آبی که خدا عصر رو باغچه دل مرده هایی مثل (       )  میریزه.......سلاح میشه همون اسلحه نه!! بعدش یارو خیال میکنه ما دنبال سلاح اتمی هستیم ........ شاید دعای کمیل رو اینطور بخونن اون ور آبیها... سلاحه اتمیه و اف بیستیه !! و ناویه !!..................)

خدا کدوم رو بیبشتر حال میده........

اه پسر رفتی تو فاز سیاست زود درا نمیخوایم  .........

بسه!!

............................................................

 

نخواستم بنویسیم دیگه

 دوستان پیغام دادن و پسغام حضوری و غیابی (چقدر مهم هستیم !!)

دیدیم حجت هنوز هست اما واسه اینکه حرفمون دروغ در نیاد اونجا دیگه نمینویسم ...............

از این رو یه جایی دیگه خواهیم نوشت ...........

و نشانی کوی مان رو میدهیم به دوستان ............

الان هم یه تفال به حافظ بزنیم واسه شعر سردر خونه دلمون و اگه مرحمتی شد اسمی هم توشه دریشی ما کناد!! که چه بهتر!! اسم رو از حضرت حافظ سوغات میگیریم انشاء الله........

اول بریم  وضویی بگیریم ...

------------------------

 

------------------------

 بین این دو خط چین بیرون بودیم و در حال وضو گرفتن ......

 

حافظا: قدحت پر می باد که به تدبیر تو تشویش ما آخر شد.........

 

 

این فال ما:

 

من که باشم که برآن خاطر عاطر گذرم

لطف‌های کنی ای خاک درت تاج سرم

دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو

که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

ای نسیم سحری بندگی من برسان

که فراموش مکن وقت دعای سحرم

راه خلوتگه خاص م بنما تا پس ازین

  می‌خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم

خرم آن روز کزین مرحله بربندم بار

و زسر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل

دیده دریا کنم از اشک و درد غوطه خورم

پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو

تا کند پادشه بحجر دهانن پر گهرم

 

(( راستی خوشم نیمود غلط گیری کنم و بازخوانی از متن پس به بزرگی خودتون ببخشید))

یا علی مددی!!

 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 1  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 80563  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «