سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و روایت شده است که حضرتش روزى میان یاران خود نشسته بود . زنى زیبا بر آنان بگذشت و حاضران دیده بدو دوختند . پس فرمود : ] همانا دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان . پس هر یک از شما به زنى نگرد که او را خوش آید با زن خویشش نزدیکى باید ، که او نیز زنى چون زن وى نماید . [ مردى از خوارج گفت خدا این کافر را بکشد چه نیک فقه داند . مردم براى کشتن او برخاستند ، امام فرمود : ] آرام باشید ، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید . [نهج البلاغه]

جوشش

 
 
نامه ای به یک دوست(دوشنبه 85 دی 11 ساعت 12:35 صبح )

این نامه را زیاد بخوانید...زیاددددد:

 

سلام،گفتم ‌بروم ببینم کی گفته امروز شهادت آقامهدیه؟گفتم الانی که صفحه بارگذاری میشه از مهدی زین الدین گفته!! از اون روزایی که عاشقا به خاطر عاشق‌شدن آخ نمیگفتند که هیچ با سر میرفتن زیر شنی تانک که نشون بدن به معشوق و بگن آی لیلای من! نیگام کن و ببین چطور واسه دیدن تو خودم رو نیست میکنم. منیتم رو می ریزم ‌دور. قالبم روهم له می کنم تا چیزی نمونه برگرده پیش خانواده ام ، خانواده‌ام را تو خماری یه تکه استخونم میذارم فقط چون میخواهم متوجه تو باشم!! آره گفتم میرم و از مهدی که بعد از حاج احمد تو تموم بچه ها بیشتر دوسش دارم می خونم....اما این جا اون صفحه که میخواستم باشه نبود وتو هم اون کسی که گفته بود امروز شهادت مهدیه نبودی!!پست های دیگه رو سر زدم . دیدم عکس حاجی رو با اون انگشت شکستش گذاشتی!! میدونی چطور شکست این انگشت؟ شاید بدونی اما میخوام تجدید خاطره ایی کنم با همت و دوکوهه. قرار بود بیادش و سخنرانی کنه تو حسینیه ایی که بعد مجنون شد به اسمش!! بچه های لشکر غوغا میکردند وقتی فهمیند برادر محمد ابراهیمشون میخواد بیادش. حاجی اومد سخنرانی کرد ونکرد بچه ها ریختن سرش . اون رو  از چنگ بی ترمزا !! بیرون کشیدیم و بردیم طرف لندکروزش. لنکروزی که پرش شده بود بچه بسیجی. مگه راه میدادن به یکی از خلفاو اولیا خدا که رد بشه!! فرداش انگشت حاجی رو گچ گرفتند!!مهدی ابراهیم حسین روح الله مصطفی مرتضی اونا اولیا بودن و خدا نشونشون داد به ملائکه !!بعضی وقتا تو مقر سوسکهای صحرایی پیداشون میشه که دنبال فضله حیوانات میگردن واسه ادامه حیاتشون .یه بار  که خیلی دلم از خدا گرفته بود!!واسه مشکلاتی که هی سر رام سبز میکرد گوشه مقر کز کرده بودم((نه از جنس کز کردن حسین خرازی !!عکش رو دیدی چمباتمه  تکیه زده به اون میله. اون عکس رو وقتی دلم گرفته میشه نیگاه میکنم)) دیدم یکی از اون زبون بسته ها از جلوم رد میشه از ته دل آرزو کردم ای کاش یک سوسک بودم و تنها کارم دنبال غذا گشتن...حالا تو خوبه گفتی مردم عادی!!مگر تو قرآن نخوندی  "لقد خلقنا الانسان فی کبد"(بلدآیه4)"انسان را در رنج آفریدیم " نمیدونم این رفیق تو کیه و چیه و چطور از خدا دورش کردی. اما یه چیز بهت بگم و اون اینکه داداش اگر بخوای از دل سنگ چشمه دراری نمیتونی، مگر خدا اراده کند و مهری که بر دلی زده ورداره !وقتی خدا یکی رو نمیخواد تو چرا خودت رو سرزنش میکنی. یا اینکه فکر میکنی رفتارت اون مرغ رو از دام عشق خدا پرونده. اگه اینطوره پاشو دوباره از اول شروع کن!! پاشو یه آب بزن دست و صورتت و دوباره برو طرفش شاید این بار خدا بخاطر این همه غصه خوردنت یه شیرینی بذاره تو کلامت و بنده اش رو با دستهای مهربانت برگردونه .پاشو برو کاری که روز اول خواسته انجام بدی با مهربانی انجام بده.....مثل خدا هم رحمان باش و هم رحیم... نمی تونی؟!  عجب!پس شبا تو نماز شبات چرا هی گیر میدی به خدا و درد و دل می کنی؟ براشو هی میگی یا کریم !یا رحیم!یا رحمن!یا ارحم الرحمین!!هی میگی :"هذا مقام العائذ بک من النار"مگر خدا بخشنده و مهربانه که میگی "العفو" اگر هست تو هم باش ؛خدا خواسته که ماهم رنگ و روی خدایی داشته باشیم بعدش تو اون چهل نفر که از خدا واسشون میگی"الهم اغفر المومنین والمومنات"رفیق ات روهم جا بده. 39  بنده خوب خدا رو تو دوراهی بذار (میترسم خدا پوستم رو بکنه اینار و یادت میدم!!) خدا به خاطر یه نفری که میخواد بد باشه ناراحت نمیکنه 39 نفردیگرو و چون همه هم باید به رنگ خدا باشن رفیق شما رو هم، هم رنگ جماعت میکنه ، تو  توی نماز شبت صدای خدا میشی و واسه همه طلب استغفار میکنی نکنه از گلویی که صدای خدا میاد ازش صدای آه آه واسه این سختی دنیا بشنوم. یا زیر  قلمی که مینویسد" چه زیباست توکل به خدا کردن و در میان طوفان ها با اطمینان قلب پرواز نمودن و در عمق گرداب های خطرناک عاشقانه غوطه خوردن ? و در معرکه حیات و ممات بی پروا به آغوش شهادت رفتن و در قربان گاه عشق همه وجود خود را به قربانی خدا دادن ? و از همه چیز خود گذشتن و به آزادی مطلق رسیدن.""اینارو خودت نوشتی نه ببخشید اینارو شهدا تو زبونت گذاشتن و از زیر قلمی که توی دست خدایی تو بود رو کاغذ اومده و از فشار کیبرد کامپیوتر تو وارد این دنیای مجازی شدن. تو بخوای یا نخوای این معجزه را کردی که تولد دادی به این کلمات در این صفحه وب .حالا مال تو باشه یا برادر مصطفی . آره از زیر اون قلم و کلیدهای کیبرد نبینم اینطور دل مرده باشی!! من رو نگاه کن ! چقدر الان پرو شدم!!(نگو نخندیدی که باور نمیکنم)تو وبلاگای دیگه اینطوری ژیگل میگلی نمینویسم .مثلا اینطور مینویسم اهای بچه بدو این وبلاگت رو حذفش کن طرف هم زود سکته میزنه  و وبلاگه رو حذف میکنه!!اما الان من از زبان خدا با تو حرف میزنم(چقدر اعتماد به نفس دارم می ترسم آخرای نظر بگم که یارو من خودخدا بیدم!!)آره داداش الانی خدا ما رو فرستاده یه حالی به تو بدیم به خدایی اش قسم خودم بعضی مواقع خیلی داغون میشم بالا که عرض کردم ....و توی اون مواقع دوست دارم یکی بیاد از خدا بگه (ته دلم میگه وگرنه از دست خدا اون موقع ها خیلی کفریم) آخ قربون خدا برم چقدر از دست ماها میکشه !! هی ما ناز میکنیم و ناراحت نمیشه. البته هرچند وقت که مغرور می شیم و خیال می کنیم رسیدیم بهش و آخر خطیم یه آزمایشی پیش میاره که اون حجابی رو که شیطون رومون با نفسمون دو تایی کشیدن رو ببینیم و بترکونیم که به جلالش قسم خدا حال نمی کنه بنده اش خوار(نوشتم خار بعد پاکش کردم .هم خار وهم خوار)باشه!!این تو مرامش نیست(یکی نیست به من بگه آخه توی گناهکار نالوطی سراپاتقصیر حالا شدی کارشناس مرام شناسی خدا!؟.آره شدم ...مولامه .همه کسمه ...دنیامه...آخرتمه...روحش بودم.از روحش کنده شدم و دیونه شم ...تو چی میدونی آخه خدامه!! می فهمی خدامه ...مرامش رو می شناسم خوبم می شناسم ... بنده بدش هم که باشم بازم عشقمه .یکی می گه خدا ...تو دلم می تپه.یه احساسی میکنم به قول بعضی ها عشقولانه میشم.....) آی خدا...میدونی کی بیشتر می فهم چقدر باحالی؟ موقعی که بنده های خوبت که خیلی دوست دارندو توهم دوسشون داری هی میگن غم بده می بده  غم بده !!ظهر عاشوراست دست میبره خون طفل شیرخوارش رو می پاشونه به آسمون میگه اینرو قربونیت کردم عزیزم!! دست به اب میزنه میبره طرف لبش .....نخورده میریزدش .نیگاه به دستهاش میندازه میگه روم نمیشه با این دستایی که تو فرات فرو رفتن بیام پیشت ...عزیزم قطعشون کن...میگم کجا میری حاجی؟ میخنده و میگه میرم که نیست بشم ...میدونم دروغ می گه آخه کسی که میره نیست بشه با خنده میره؟ با لبخند میره؟....تو راه که داره می ره نیگاهی میکنه به ما جامونده ها و میگه آی آدما!  با قلبی آرام وضمیری روشن از خدمت شما مرخص میشم...اگه تو بد بودی اینا این طور باهات حال میکردن؟ نمیدونم...نارنجک بخودش میبنده .به اش می گن بچه کجا ؟ میخنده ومی ره به کجا ؟به جنون ....به دشت پر از خون ...به چشمان سرخ از گریه در غم برادر و پدر و عمو...آ خدا چرا  آقاجونم اومد پیشت دادا اکبر اومد پیشت نی نی کوچولوم اصغرم اومد پیشت .عموعباس دلاورم اومد پیشت ...منم میخوام بیام پیشت...وتو هم تاب نمیاری و می بریش پیش خودت ...لا الله الا الله...سلامتی امام زمان صلوات بفرست...منهم از جنس تو ام یک دیوانه خراب(قصه های مجید را دوست دارم چون او نشان معصومیت و بی الایشی آدماست چیزی که خیلی کم پیدا میشه!)

 

                           امروز برای شهدا وقت نداریم...ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم 

پی نوشت?: این نامه را دیوانه ی خراب در پاسخ به این پست نبشته اند.

 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 28  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 80590  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «